مهندس رادمنش پيرمردي تنها و ثروتمند، كه همسرش را در يك سانحه از دست داده است. دو فرزندش در خارج از كشور زندگي مي كنند. طبق پيش بيني پزشكان مرگ در انتظار رادمنش است. يكي از دوستان رادمنش به نام احمدي، با اطلاع از مرگ قريب الوقوع پيرمرد، دخترش پري را به عقد رادمنش در مي آورد تا پس از مرگ او ثروت و املاكش را تصاحب كند. رادمنش و همسر جوانش به شمال كشور مي روند و پس از مدتي حال رادمنش بهبود مي يابد. پري از اين وضع نگران است. رادمنش برادر پري، بهروز را كه در كار فيلم سازي است به ويلايش دعوت مي كند. با آمدن بهروز به ويلا رادمنش ناپديد مي شود و قايق خالي او را از دريا مي گيرند. پليس محلي بهروز و پري را دستگير مي كند. آن دو به قيد ضمانت پدر و مادرشان آزاد مي شوند و در مرافعه اي خانوادگي والدينشان را مقصر معرفي مي كنند. رادمنش به واسطه ي ماهيگيري محلي پري را مي بيند و ثروتش را به او مي بخشد و خود را سوار بر قايقي در درياي پر تلاطم در حاليكه دختر در بهت و حيرت است مي سپارد.
|