موسي جوان ساده دلي كه در يكي از روستاهاي سياهكل زندگي مي كند، عاشق و خواستگار دختر عمويش است. موسي براي يافتن كار و تهيه پول عروسي به شهر مي رود، روزي جلوي يك سينما تصادفاً با يك مبارز سياسي مسلح كه بر سر قرار آمده وارد گفتگو مي شود. مأموران ساواك از راه مي رسند و در درگيري مسلحانه فرد سياسي كشته مي شود و موسي دستگير مي شود، بعد از مدتي ضمن انتقال زندانيان به زنداني ديگر، به اتومبيل حامل زندانيان حمله مي شود و موسي نيز به اتفاق افراد ديگر آزاد مي شود و همراه گروه سياسي در سرقت مسلحانه يك بانك شركت مي كند و گروه با پرداخت مبلغي به موسي او را از خود مي رانند. موسي به دهكده مي رود و دختر عمويش را به عقد خود در مي آورد. اما مأموران ساواك سر مي رسند و موسي با همسرش به تهران مي گريزند. موسي بيكار و بي پول دست به سرقت يك بانك مي زند اما تصادفاً يك پليس كشته مي شود و موسي بدون پول فرار مي كند. همسرش فرزندي بدنيا مي آورد كه نامش را پرتقال مي گذارند، در نهايت موسي به اتفاق خانواده اش به يك دشت سر سبز در شمال پناه مي برند و به زندگي ادامه مي دهند.
|