مريم، كه خانواده اش را در جنگ از دست داده است، در پرورشگاه زندگي مي كند. حميد كه كارگردان تئاتر است در نظر دارد مريم را به عنوان دختر خواندة خواهرش نسرين به خانه ببرد. مريم به زني علاقه دارد كه بچه اش را از دست داده و درساختمان رو به روي پرورشگاه مسكن دارد. نسرين و شوهرش، مريم را به ويلاي شان در شمال مي برند، اما مريم، پنهان از چشم نسرين و شوهرش، با نامه با فرشته مكاتبه مي كند. فرشته كه مريم را نمي شناسد با كنار هم قراردادن نامه ها و جدا كردن اصطلاحات و واژه هاي آن ها به نمايش نامة «پرندة آبي» اثر موريس مترلينگ مي رسد كه قرار است توسط بچه هاي پرورشگاه اجرا شود. مريم كه مايل نيست فرزند خواندة نسرين و شوهرش شود از خانة آن ها مي گريزد و به سراغ فرشته مي رود، اما او را نمي يابد. مريم با موتورسواري تصادف مي كند و به بيمارستان منتقل مي شود. حميد، كه از خلال حرف هاي مريم در مي يابد كه او به فرشته علاقه مند است، فرشته را به بيمارستان مي آورد. مريم از فرشته مانند مادر خود استقبال مي كند.
|