رسول پس از آزادي از زندان به خواهرش مريم قول مي دهد كه ديگر به دنبال كارهاي خلاف نرود. مريم بيمار است و رسول قادر نيست هزينه ي مداوا و عمل جراحي او را تأمين كند. شاهرخ كبيري و همسرش سرپرستي گروهي را به دارند كه در صدد هستند يك قرآن قديمي را از يك گاو صندوق الكترونيكي بربايند و از كشور خارج كنند. آنها رسول را، كه در گشودن گاو صندوق تخصص دارد، به همكاري دعوت مي كنند و او موفق مي شود گاو صندوق را بگشايد. اما سارقان او را مجروح و در خيابان رها مي كنند. رسول به بيمارستان برده مي شود و در آنجا با سرگرد ايماني، افسر آگاهي و مأمور رسيدگي پرونده، آشنا مي شود. رسول با سرگرد ايماني همكاري مي كند، تا اين كه خبر مي رسد شاهرخ و همكارانش مريم و خاله ي رسول را به گروگان گرفته اند. سرگرد ايماني و رسول با كمك يكي از همكاران شاهرخ به مخفيگاه آنها راه پيدا
مي كنند، و پس از درگيري شاهرخ و همكارانش را دستگير مي كنند.
|