پليس اسماعيل را جلو يك تالار عروسي دستگير و بازپرس او را وادار مي كند كه گذشته اش را مرور كند: روزي اسماعيل با دوستش فريبرز، كه جواني بزهكار است، با الهه روبرو و به تدريج به او علاقه مند
مي شود. اسماعيل كه قادر نيست پول توجيبي خود را از پدر بگيرد با فريبرز به سرقت پخش صوت
اتومبيل ها مبادرت مي كند. روزي موقع سرقت پخش صوت يك اتومبيل عروس مردي به نام سيامك سوار اتومبيل مي شود و آن را به سرقت مي برد. سيامك فريبرز را كه در تعقيب او است مجروح و اسماعيل را به همكاري دعوت مي كند. اسماعيل كه دريافته اتومبيل براي عروسي الهه آماده شده، در لحظه اي كه سيامك او را ترك كرده تصميم مي گيرد اتومبيل را به جاي اولش بازگرداند. او با اتومبيل مي گريزد، اما در راه با مجروحي تصادفي مواجه مي شود كه راننده ي اتومبيل تصادف كرده از اسماعيل مي خواهد او را به بيمارستان برساند. پس از رسيدن به بيمارستان راننده مي گريزد و اسماعيل با يك مرده تنها مي ماند. اسماعيل بار ديگر سراغ سيامك مي رود. سيامك او را به گاراژ
اتومبيل هاي مسروقه مي برد. اسماعيل به سيامك حمله مي كند و با ضربات ميله اي آهني او را از
پا در مي آورد. اسماعيل سوار بر اتومبيل به جلو تالار عروسي مي رود و توسط پليس دستگير مي شود. بازپرس پدر اسماعيل را مي خواهد و شخصيت سيامك را كه به تازگي از خارج براي اسماعيل نامه و عكس فرستاده زاده ي توهم او مي داند. اسماعيل زنداني مي شود، اما به دليل عدم سوء سابقه پس از مدتي از زندان آزاد مي شود و به همراه پدرش به خانه بازمي گردد.
|