قصهي اول (دره هزار فانوس): خانم معلم جواني پس از ورود به روستاي تاران و راه اندازي كلاس درس با دانش آموزان پيوندي عاطفي برقرار مي كند. او متوجه مي شود كه پسربچه ي خردسالي به رغم اظهار تمايل براي شركت در كلاس از نزديك شدن به معلم اجتناب مي كند. معلم پس از كند و كاو در رفتار و احوال پسرك درصدد حل مشكل او برمي آيد.
قصهي دوم (غار چوپان): يك گروه مهندسي اكتشاف معدن وارد منطقه كوهستاني تاران ميشوند. اعضاي گروه از نزديك شدن اهالي محل به كوه هاي موردنظر جلوگيري مي كنند، تا اين كه يكي از مهندسان دچار سانحه اي مي شود، و يكي از دانش آموزان او را نجات مي دهد.
قصه سوم (شكارچيان): يك شكارچي وارد تاران ميشود و با پدر «كمال» به شكار كبك ميرود. آنها بر اثر حمله ي گرگ و شليك گلوله گرفتار بهمن و دچار مشكل ميشوند. كمال با از خودگذشتگي مرد شكارچي را نجات مي دهد.
|