در موقع عمل جراحي يك رزمنده ي مجروح به نام حسين، پلاكي كه شماره اش خوانده نمي شود از او به دست مي آيد. مادر حسين به بالين پسرش مي رود و ماه ها از او پرستاري مي كند. با آزاد شدن اسرا، پدر حسين يك ماهي سنگي و يك انگشتر را به نشاني پسرش مي فرستد. حسين درمي يابد كه انگشتر به دوست صميمي اش علي تعلق دارد. او پس از جست وجو مادر علي را مي يابد و پي مي برد كه پير زن در اين سال ها از مجروحي ناشناس پرستاري مي كرده كه خودش نيز مي دانسته كه او پسرش نيست. حسين ماجراي شهادت علي را براي پيرزن بازگو مي كند.
|