زينت بهورز در روستاي زادگاهش در خانه ي بهداشت به مداواي اهالي مشغول مي شود. او كه قرار است با حامد ازدواج كند با مخالفت مادر حامد روبرو مي شود. وقتي كوشش هاي زينت براي راضي كردن حامد به نتيجه نمي رسد پدر زينت نيز با زينت مخالفت مي كند و لباس ها و وسايل كار او را در آتش مي سوزاند. بالاخره زينت به خانه ي شوهر مي رود و كماكان به كار در درمانگاه ادامه مي دهد. يك روز زني روستايي كه كودكي بيمار دارد با اصرار از زينت مي خواهد كه فرزند بيمارش را مداوا كند. زينت به رغم مخالفت مادر همسرش و واكنش منفي حامد به بالين كودك بيمار مي رود و عاقبت حامد را متقاعد مي كند كه همراه با او براي مداواي كودك بيمار به شهر برود.
|