سال 1357، مهندس علي از طرف وزارت معادن مأمور رسيدگي به وضعيت يك معدن زغال سنگ مي شود. او در شهرك معدنچيان با همسرش مهين زندگي مي كند. از يك سو يك خارجي و از سوي ديگر مهين مهندس را وادار به ترك منطقه مي كنند. در اين اثنا خارجي ها به كمك عوامل شان در صدد سرقت مجسمه ي شاهين طلايي و الماس روي آن هستند. آنها سه نگهبان را مي كشند و جسدهايشان را با انفجار ديناميت متلاشي مي كنند و با صداي انفجار علي و يك استوار بازنشسته به نام تيمور به معدن مي روند، اما نشاني نمي يابند. پسران يكي از نگهبان ها به نام عباسي، كه باج گير هستند، مهندس را مسبب قتل پدرشان
مي دانند، اما با توضيحات تيمور براي يافتن قاتلان اصلي تلاش مي كنند. خارجي ها براي سرگرم كردن مهندس و اهالي به مهندس مأموريت مي دهند كه حمل حقوق معوقه ي كارگردان را به عهده بگيرد و از سوي ديگر برادران عباسي را تشويق مي كنند كه پول ها را سرقت كنند. اهالي شهرك و نظاميان پاسگاه به كمك مهندس مي روند، و خارجي را موقع حمل مجسمه غافلگير مي كنند. همه ي آنها به جز رئيس گروه از پاي درمي آيند و او كه قصد دارد با هلي كوپتر بگريزد با شليك همزمان علي، تيمور، و همسرش مهين كشته
مي شود.
|