«خسرو» كه كارش رانندگي تاكسي است، يك شب با موجودي فضايي كه خود را «خپيت» مينامد، روبرو ميشود. رفتار غير عادي و پيشبيني نشده «خپيت» مشكلاتي براي «خسرو» پديد ميآورد. «خسرو» علت حضور «خپيت» در زمين را نميداند تا اينكه زني فضايي نيز به زمين ميآيد. و اوست كه فاش ميكند كه «خپيت» به لحاظ مخالفت فرماندهان سياره با نفس ازدواج او، به زمين تبعيد شده است.
به زودي پاي موجودات فضايي ديگر كه قصد بازگرداندن زن و مرد فضايي را دارند به زمين گشوده ميشود. بين دو گروه نبردي در ميگيرد اما در نهايت، با قول فرماندهان سياره، كه زن و مرد فضايي در صورت بازگشت به سيارهشان ميتوانند ازدواج كنند، غائله خاتمه ميگيرد.
|