«مجيد» كه در نانوايي كار ميكند، شعر مي سرايد و شعرهايش را براي چاپ به مجله ها مي فرستد. او تصادفاً چند صفحه از رمان «بينوايان» هوگو را به دست مي آورد و براي تهيه ي خود كتاب به كتابخانه
مي رود. اما مسئولان كتابخانه به اين دليل كه مجيد عضو كتابخانه نيست كتاب را به او امانت نمي دهند. مجيد يكي از كتاب هاي شوهر خواهرش آقاكمال را به كتابخانه مي برد و با كتاب «بينوايان» عوض مي كند، غافل از آن كه لاي كتاب آقاكمال يك چك 635 هزارتوماني است. يك كارگردان تلويزيون كتاب را به امانت مي گيرد، و مجيد به دنبال كارگردان به محل فيلمبرداري مي رود و كتاب را به دست مي آورد، اما چك را
نمي يابد. مجيد از بيم توبيخ و تنبيه، دو شب در نانوايي مي خوابد و سپس همراه بي بي به خانه ي كارگردان مي رود؛ اما باز به چك دست پيدا نمي كند. در اين اثنا عكس و شعر مجيد در مجله اي چاپ مي شود و او كه سر از پا نمي شناسد موضوع را با بي بي در ميان مي گذارد، اما بي بي او را شماتت مي كند، مجيد به انجمن شاعران شهر راه مي يابد و يكي از شعرهايش را در انجمن مي خواند. مجيد و شعرش مورد توجه قرار
مي گيرد، و كارگردان كه براي فيلمبرداري به انجمن آمده چك را به مجيد باز مي گرداند و مجيد چك را به آقاكمال تحويل مي دهد و بي بي با مهرباني از مجيد استقبال مي كند.
|