«آدم» خويشتن را جايي وانهاده و اكنون حيران و سرگردان در جست و جوي بيكران مانده است. او در آينه ها چهره هايي متفاوت از خود مي بيند. به گذشته بازمي گردد، به گلستاني كه تنها نشانش در زمين است. وقتي به مراسم آيين نيايش فرشتگان مي رود «ابليس» در كمين او نشسته است. «ابليس» «آدم» را مي فريبد و زمين «آدم» را فرو مي بلعد. نوزاد فطرت ربوده و در چاه غفلت نهاده مي شود. اشباح سرگردان نور، آب، مصحف و گهواره را به غارت مي برند. نوزاد در جعبه ي چوبين سرگردان روي آب مي رود و پيراهن خونين او در دست «آدم» است. «آدم» در جست و جوي خود دست به دامان طبيب و جن گير مي شود. طبيب درمي ماند و جن گير
مي گردد و «آدم» كماكان در جست و جوي خود است.
|