ناخدا علو با چهارده مرد ديگر براي صيد به دريا مي روند ولي همه به جز ناخدا صيد دريا مي شوند و مردم ناخدا را مسبب مرگ عزيزانشان مي دانند و به او و خانواده اش حمله مي كنند و در اين بين دختر خردسال ناخدا هانيه فلج مي شود، ناخدا و خانواده اش تنگك را ترك مي كنند و به بوشهر مي روند. ناخدا علو نذر كرده كه شب دهم محرم تا صبح دمام بزند تا هانيه شفا يابد اما مرگ امانش نمي دهد. پس از ناخدا پسر او تصميم مي گيرد تا نذر پدر را ادامه دهد تا شفاي خواهر را بگيرد اما براي دمام زدن مشكل پيدا مي كند. او در محرم مأمور مي شود به تنگك برود و گهواره مراسم محرم را به بوشهر بياورد. اما در تنگك خبر آمدن ناخدا علو به همه مي رسد و اين بچه ها براي انتقام دست بكار مي شوند و بشيرو را آزار مي دهند اما او با شهامت بسيار گهواره را به مقصد مي رساند.او كه به فكر دمام زدن تا صبح است، اتفاقي در انبار زائر خذر كه وسائل محرم در آنجا نگهداري مي شود زنداني مي شود و بدين ترتيب موفق مي شود كه به دمام دست يابد و تا صبحدم دمام بزند و بدين ترتيب نذرش را ادا مي كند.
|