|
|
|
خلاصه داستان : |
با حمله غافلگيرانه دشمن به يك روستاي مرزي «حيدر» چوپان نوجوان، تصميم ميگيرد به كمك «نازگل» كه شوهرش در روز عروسي به اسارت دشمن درآمده است، گله اهالي روستا را از ميان آتش دشمني عبور دهد و آن را به دشت سرسبزي كه وصفش را در قصههاي مادربزرگ شنيده بود، برساند...
|
|
|