محمدعلي نجفي مي خواهد فيلمي درباره زندگي حضرت ابراهيم، هاجر و اسماعيل بسازد. داريوش ارجمند را از مشهد براي نقش ابراهيم دعوت مي كند. پس از انتخاب يك دانشجو براي نقش اسماعيل، جستجو براي بازيگر نقش هاجر شروع مي شود. ليلا خليلي كه فلسفه و ادبيات خوانده و جريان ساخت فيلم را شنيده به نجفي مراجعه مي كند و خواهان ايفاي نقش هاجر مي شود. او كه با مادربزرگ سالخورده اش زندگي مي كند، مي گويد دغدغه هاجر را دارد. جلسات روخواني بازيگران آغاز مي شود و نجفي به ليلا تأكيد مي كند كه از او يك بازي معمولي نمي خواهد. ليلا در آزمايش بازيگري پذيرفته مي شود و نجفي به گروه مي گويد كه خود را براي سفر حج به مكه آماده كنند. دختر جواني از وابستگان ليلا به نام نرگس ابراهيمي كه به بيماري مرموزي دچار شده از مشهد به تهران و به نزد ليلا و مادربزرگ مي آيد و به كمك ليلا در بيمارستاني بستري مي شود. ليلا، به رغم تمرين هاي مداومش، بيشترين اوقاتش را در بيمارستان و در كنار نرگس مي گذارند. چندي بعد، ليلا همراه با گروه راهي مكه مي شود. گروه پس از مراسم حج به ايران مي آيد و نخستين صحنه هاي فيلم با حضور ليلا و ارجمند در نقش هاجر و ابراهيم در بياباني خشك و بي آب و علف شروع مي شود.
|