سال 1367، اعظم در كنكور دانشگاه قبول مي شود و به دانشكده پزشكي مي رود. اما نامزدش جهان، پشت كنكور مي ماند و براي كسب درآمد به ژاپن سفر مي كند. پنج سال بعد، جهان از ژاپن برمي گردد و سراغ اعظم مي رود كه در بيمارستان مشغول كار است. اعظم به كمك دوستش كاري در يك كارخانه براي جهان فراهم مي كند، اما جهان كه به درآمد بيشتر و كار ساده تر مي انديشد، همراه پدرش به بندرعباس مي رود تا براي عنايت ـ دوست پدرش ـ لباس بخرد. اما يك بومي در ازاي تحويل جنس، پول آنها را مي گيرد و ناپديد مي شود. روز بعد، با كمك جواني كه از تهران براي خريد جنس آمده، جهان به پولش مي رسد. مرد جوان كه مقداري از پول را قبل از برگرداندن به جهان ربوده، به او پيشنهاد شراكت مي دهد. پدر به خانه برمي گردد و جهان و شريكش به جزيره قشم مي روند و با دستي پر به تهران برمي گردند. در سفر بعد، گشتي هاي پليس سرمي رسند و سرمايه جهان از دست مي رود. اما جهان باز هم براي كسب درآمد سهل الوصول با شريكش همراه مي شود و اين بار به بازار سياه دارو روي مي آورد. خبر دستگيري جهان از تلويزيون پخش مي شود و اعظم جلوي همكارانش سرخورده و شرمنده مي شود. به ضمانت اعظم و پدر جهان، او از زندان رهايي مي يابد، اما اعظم ديگر حاضر به زندگي مشترك با جهان نيست. پس از جدايي اعظم، پدر جهان نيز سكته مي كند و مي ميرد. جهان، نااميد از همه جا، به كارخانه اي كه اعظم و دوستش در ابتدا معرفي كرده بودند مي رود و پس از گذراندن دوره اي، به عنوان متخصص برق مشغول به كار مي شود. روزي، جهان به اصرار مهندسي كه او را به كار مشغول كرده، به چراغاني يك مجلس عروسي گمارده مي شود. اما با ديدن چهره عروس كه نامزد سابقش اعظم است، شكست خورده بر جاي مي ماند.
|