گروهي از رزمندگان ايراني در يك نبرد نابرابر در مقابل هجوم نيروهاي عراقي گرفتار مي شوند اما با راهنمايي و كمك سيد «فرمانده عمليات منطقه» آن ها تا پاي جان ايستادگي مي كنند، كه ناگهان با بمباران شيميايي عراق روبرو مي شوند و ديگر كاري از آن ها ساخته نيست. در اين بين يوسف مسئول گروه شناسايي شهيد مي شود و علي كه جانشين او مي شود مأموريت مي يابد كه نزد مهندس سيد صدرا صفايي برود و از او تقاضا كند تا براي شناسايي بمب هاي شيميايي و آموزش نحوه ي مقابله با آن ها به جبهه بيايد. اما صدرا حاضر به رفتن نيست تا اينكه صدرا در مسير رفتن نبرد خانواده ي يوسف براي رساندن خبر شهادت او به خانواده اش منقلب شده و به جبهه مي رود و همراه گروه شناسايي براي منهدم كردن انبار مهمات دشمن عازم عمليات مي شود و در بازگشت با شهادت دوستانش، صدرا به راز سيد، فرماند عمليات منطقه كه هميشه نقاب به صورت دارد نيز پي مي برد.
|