مينو كه به تازگي با موسي ازدواج كرده در حال جابجا كردن جهيزيه خود در خانه جديد است. موسي طي نامه اي باخبر مي شود كه بايد دكل ققنوس در جزيره ي مينو را جمع كنند، اما موسي حاضر نيست اين كار را بكند و دوست دارد حالا كه جنگ تمام شده او ديگر به خاطراتش برنگردد و براي ماه عسل به اصفهان برود.
اما صبح زود حركت عليرغم ميل موسي و به اصرار مينو به جزيره ي مينو مي روند و آنجا موسي در خيال به زماني برمي گردد كه با منصور، برادر مينو كه شهيد شده در حال ساختن دكلي براي شناسائي بهتر دشمن هستند. مينو هم همراه موسي منصور را مي بيند و از موسي مي خواهد كه باز هم در دكل بمانند تا او بيشتر برادرش را ملاقات كند، و لحظه شهادت برادر را هم مي بيند، اما تاب نمي آورد و در موقع پائين آمدن از دكل زخمي مي شود. و وقتي كمي بهبود مي يابد در بيمارستان به دنبال موسي مي گردد اما او را در دكل مي يابد. مينو و موسي با ديدن چند مأمور كه براي باز كردن دكل آمده اند تصميم مي گيرند كه طبق قول موسي خودشان دكل را باز كنند.
|