حسين در آستانه ازدواج دومش ـ با فرشته دختر دايي اش ـ از طريق يكي از همسايه ها درمي يابد پسرش رضا برخلاف تصور او، زنده است و نزد دوست صميمي اش احمد و همسرش مريم، زندگي مي كند. حسين خود را به خانه آنها مي رساند و رضا را مي ربايد و به خانه خودش مي آورد. رضا پس از دريافتن حقيقت، سعي مي كند مادر واقعي اش را پيدا كند و با جستجوهاي فراوان، او را مي يابد و ترتيبي مي دهد كه حسين با همسر سابقش در يك مجلس عروسي روبرو شوند. زن و شوهر كه بار ديگر يكديگر را يافته اند، از پسر نوجوانشان قدرداني مي كنند. از طرفي با موافقت آنها، به دليل وابستگي رضا به احمد و مريم كه نمي توانند صاحب فرزند شوند، رضا به آغوش خانواده قبلي برمي گردد. فرشته نيز با نصيحت هاي پدرش، سعادت خود را در خوشبختي ديگران مي يابد.
|