يك سرگرد ارتش به همراه افرادش كه پسرش نيز در ميان آنهاست، به مأموريت انفجار پل الخليل در خاك عراق مي روند. اما حين عمليات، پسر سرگرد به شهادت مي رسد و او به همراه افرادش به اسارت نيروهاي عراقي درمي آيند. در بازداشتگاه، سرگرد تظاهر به همكاري با عراقي ها مي كند و از اين طريق موفق مي شود به همراه سه تن ديگر از اسيران، نظر فرمانده بازداشتگاه را نسبت به ضبط يك مصاحبه تلويزيوني جلب كند. اما هنگامي كه آنها توسط نيروهاي عراقي به محل مصاحبه برده مي شوند، به فرمان سرگرد، عراقي ها را خلع سلاح و به قتل مي رسانند. سرگرد اسامي شهداي بازداشتگاه را به دكتر ـ يكي از سه همراهش ـ مي دهد تا به ايران ببرد و خود به همراه دو تن ديگر براي به پايان رساندن مأموريت قبلي ـ انفجار پل الخليل ـ راهي مي شود. هنگام كار گذاشتن مواد منفجره اي كه آنها از يك گروه گشتي عراقي به دست آورده اند، فرمانده بازداشتگاه با افرادش سرمي رسند و با آنها درگير مي شوند. دكتر نيز كه صداي گلوله را شنيده، از نيمه راه بازمي گردد و به كمك بقيه مي آيد. سرانجام مأموريت با انفجار پل به پايان مي رسد و دكتر به همراه سرگرد به وطن بازمي گردند.
|