گروهي سارق حرفه اي به ايران مي آيند و در كنار تونل كندوان دست به سرقت از اتومبيل ها مي زنند. سرقت در مراسم عروسي و نيز يك بانك، توسط گروه تكرار مي شود. از ميان آنها، «منصور خالدار» شناخته مي شود كه نامزد دختري به نام زهره است. پدر زهره، عطابخش، كه از خارج دستور مي گيرد، رئيس باند در ايران است. دزدي بانك لو مي رود و چند تن از سارقان در درگيري با نيروي انتظامي كشته مي شوند. دو تن ديگر از آنها، ياكوب و بيوك، به سراغ عطابخش مي روند و پس از كشتن او و دخترش با چمداني از دلار و شمش طلا، خانه را ترك مي كنند. ياكوب، بيوك را نيز مي كشد و به تنهايي عازم مرز مي شود. منصور كه با جسد عطابخش و نامزدش روبرو شده، به دنبال ياكوب راه مي افتد اما او نيز توسط ياكوب به قتل مي رسد. در نزديكي محل استقرار رابط باند، كه از خارج به ايران آمده، نيروي انتظامي دزدان را محاصره مي كند و علاوه بر كشتن عده اي، بقيه را دستگير مي كند.
|