آبادان در محاصره دشمن و زير آتش مداوم قرار گرفته است. گروهي از نوجوانان بسيجي زير فرمان حميد، تصميم به نابود كردن دكلي مي گيرند كه شهر را مورد حمله هاي پياپي قرار مي دهد. شهر به تدريج تخليه مي شود و در اين ميان خانواده حميد نيز تصميم به ترك شهر مي گيرند. اما زهرا، خواهر حميد، حاضر به ترك شهر نيست و تصميم دارد در كنار برادرش، در برابر دشمن مقاومت كند. با پافشاري هاي بسيار زهرا، او هم در آبادان مي ماند و در ياري رساندن و مداواي مجروحان شريك مي شود. امير، دوست حميد كه در كنار وي به مقاومت در برابر دشمن مشغول است، از زهرا خواستگاري مي كند و اين در حالي است كه به اعتقاد حميد، جنگي مي تواند مسأله مهمتري باشد. سرانجام با تلاش بسيجي ها دكل نابود مي شود. زهرا كه مجروح شده با هليكوپتر به بيمارستان منتقل و در همان زمان امير نيز براي شركت در يك عمليات ديگر به جبهه اعزام مي شود.
|