زوج پيري براي شستن يك گبه لب چشمه مي روند، دختر جواني با نام گبه از رُفتن گبه ظاهر مي شود. دختر براي پيرمرد و پيرزن از عاشق شدنش مي گويد و اينكه پدرش ازدواج او را با سوار عاشق به دليل هايي مختلف عقب مي اندازد. پدر مي گويد عمو بايد از شهر بيايد، عمو مي آيد اما حالا قصد ازدواج دارد، پدر معتقد است ازدواج گبه بعد از سرو سامان گرفتن عمو انجام مي شود. عمو ازدواج مي كند. مادر فارغ مي شود و پدر هنوز اجازه نمي هد تا اينكه عمو، گبه را تشويق به فرار مي كند و دختر با سوار از محل زندگي ايل مي گريزد، پدر با اسلحه به دنبال آنها مي رود اما بي فايده است. حالا تصوير روي گبه، دو عاشق را نشان مي دهد كه سوار بر اسبي هستند.
|