رفيع دانشجوي انصرافي رشته ي نقاشي، افسرده و ناراضي از وضيعت خود به نقاشي كردن صرف پناه برده است او كه با پدر روابط سردي دارد توسط تلفن يك زن ناشناس درمي يابد كه مادرش زنده است و پدر تا به حال به او و خواهرش دروغ گفته است. رفيع از وجود مادر مطمئن مي شود و بدون اطلاع خواهرش، از پدر در اين مورد توضيح مي خواهد و پدر، مادر را مقصر مي داند كه بين كار و زندگي، كارش را كه مورد اختلاف آن ها بوده انتخاب مي كند و به شهر ديگري مي رود. رفيع كه سعي دارد به پدر نزديك شود و جبران ضرر مالي او را، با تلاش در زمينه ي خريد و فروش و احتكار مواد غذايي بكند از طرف پدر مورد سرزنش قرار مي گيرد رفيع هم اسباب و وسايل خود را به خانه ي مادر مي برد و در ملاقات هاي بعدي مي فهمد كه مادرش زمان درازي زنده نخواهد بود پس براي جبران رفتار پدر، رفيع روز عروسي خواهرش او را به ديدن مادر مي برد و دنيا از اين ديدار دچار شوك مي شود و چند روزي به خانه برنمي گردد اما بالاخره رفيع او را بر مي گرداند و مادر كه در بيمارستان است از پدر دعوت مي كند كه به آن جا بيايد و با پا در مياني، پدر و پسر را به هم نزديك مي كند و بعد از مرگ مادر، آن ها با هم ارتباط بهتري پيدا مي كنند.
|