مختار جوان رزمنده اي است كه تحصيلات خود را به دليل رفتن به جبهه نيمه كاره رها مي كند، اما با خبر پذيرش قطع نامه به تهران برمي گردد و در ادامه ي رفتن به دانشگاه، با گرفتن نمره هاي ضعيف تهديد به اخراج مي شود. او درس را رها كرده و به كارهاي ديگر مي پردازد.
روزي مختار با همرزم سابقش نادر برخورد مي كند و با او به تجارت مي پردازد. مختار به اصرار نادر تصميم مي گيرد با دختري به نام نرگس ازدواج كند، اما خانواده ي نرگس از مختار گواهي سلامت روحي و جسمي مي خواهند. و مختار آزمايش هاي لازم را انجام مي دهد و ثابت مي كند كه سالم است، و ازدواج سر مي گيرد و زوج هاي جوان براي گذراندن ماه عسل به شمال كشور مي روند، اما در جاده مختار با شنيدن خبر رحلت امام خميني (ره) ديوانه وار رانندگي مي كند و ماشين منحرف مي شود و به شدت آسيب مي بيند اما با حضور نرگس و دوست مختار (حاج ابراهيم) او روحيه اش را بدست مي آورد.
|