اپيزود اول
فصل اول: تولد
آقا اسماعيل با زن بيوه اي كه يك پسر و يك دختر دارد ازدواج مي كند و منتظر به دنيا
آمدن فرزندش مي باشد اما همسرش موقع وضع حمل از دنيا مي رود. مرد كه با پسر نوجوان
زنش تا به حال ارتباط خوبي نداشته با او دوست مي شود و پسر هم سعي مي كند او را
تسلي دهد.
فصل دوم: راه
ماندني پسربچه اي كه نذر دارد به امامزاده برود و براي شفاي مادربزرگش دعا كند، با
زحمت بسيار همراه اهالي روستا به امامزاده مي رسد. در امامزاده با ديدن خادم آن جا،
كربلايي محمد درمي يابد كه قبل از رسيدن به امامزاده مورد لطف قرار گرفته است.
فصل سوم: پروانه
يك معلم قرآن به روستايي آمده تا بچه ها را آموزش قرآن دهد. پيشگويي هاي معلم در
مورد مسائل مختلف مردم و روستا چندين بار درست در مي آيد و وقتي سيل روستا را تهديد
مي كند روستاييان از معلم مي خواهند كه با دعا سيل را برگرداند وليكن معلم تلاش مي
كند تا به مردم بفهماند كه او توانايي هر كاري را ندارد و بايد از راه ديگري جلوي
سيل را بگيرند. اما روزي معلم به يكي از شاگردانش سيدرضا كه موقع قرآن خواندنش
پروانه ها اطرافش را مي گيرند به شوخي پيشنهاد مي كند كه براي زود رسيدن به كلاس،
از روي آب رفت و آمد كند و خود به چشم مي بيند كه سيدرضا روي آب راه مي رود. آن
زمان به عقيده ي مردم نسبت به خودش پي مي برد.
|