مردي كه در خانه اي بزرگ و قديمي همراه مادر ناتوان خود زندگي مي كند، به بازيگر جوان يك گروه تئاتر علاقه مند شده و از او تقاضاي ازدواج مي كند. دختر موافقت خود را اعلام كرده و ازدواج سر مي گيرد. مرد از همان ابتدا به طور غيرمستقيم ارتباط دختر با دوستان و كار سابقش را قطع مي كند، اما از آن جا كه سخت به او علاقه نشان مي دهد دختر به اين امر اهميت زيادي نمي دهد. رفته رفته زن متوجه اوضاعي غيرعادي در خانه مي شود و طي حوادث بعدي زن درمي يابد كه مرد شخصيتي دوگانه دارد. او هنگامي كه در خارج تحصيل مي كرده مانكني كنترل شونده كه شباهت زيادي به يك زن داشت را خريده و به ايران مي آورد و كسي كه هر شب با او به صحبت مي نشيند همان مانكن است. يك روز زن خود را به شكل مانكن درمي آورد و مرد در انباري، دو موجود با حركاتي شبيه به هم مي بيند. در شرايطي بحراني مرد بر سر مانكن مي كوبد و آن را نابود مي كند. در انتها مرد و همسرش به همراه مادر پير به محل تازه اي نقل مكان مي كنند.
|