در پي موشك باران تهران، يك گروه ده نفري از بسيجيان به فرماندهي محمود كاوه براي انهدام سكوهاي موشكي با چتر نجات در عمق خاك عراق فرود مي آيند و به محض ورود، در محاصره نيروهاي عراقي قرار مي گيرند و همه شان، جز مرتضي و محمود كه اسير مي شوند، به شهادت مي رسند. فرمانده عراقي ها به ياد مي آورد كه محمود پيش از انقلاب، قهرمان تيراندازي مسابقات پيمان سنتو بوده و پس از شكنجه دادن آنها، دستور انتقال شان به اردوگاه اسيران را صادر مي كند. بين راه مرتضي و محمود نگهبانان خود در كاميون ارتشي را خلع سلاح مي كنند، اما مرتضي پشت فرمان اتومبيل تير خورده و شهيد مي شود. محمود به تنهايي خود را به محل سكوي پرتاب موشك ها مي رساند و آنجا را با سلاح هايي كه از پايگاه
عراقي ها ربوده منهدم مي كند. فرمانده نيروهاي عراقي محمود را مي يابد و او را تعقيب مي كند؛ اما در يك نبرد تن به تن، محمود او را نيز از پاي درمي آورد و راهي وطن مي شود.
|