رحمان مؤذن نوجوان روستا با ديدن تابلوي تازه حضرت مريم كه براي كليساي روستا آورده شده، به ياد مادر خود مي افتد. كشيش پير براي آماده شدن كليسا براي مراسم مذهبي، تصميم مي گيرد راه قنات قديمي نزديك كليسا را باز كند. رحمان به او كمك كرده، اما پدرش او را سرزنش مي كند. وقتي پدر رحمان براي تهيه وسايل لازم جهت مراسم ماه محرم از روستا بيرون مي رود، رحمان هنگام اذان گفتن متوجه كشيش مي شود كه قصد نصب صليب روي بام كليسا را دارد ولي از نردبان مي افتد و آسيب مي بيند. رحمان كشيش را به بستر مي برد و كشيش شماره ي تلفن برادرش ژرژ را به او مي دهد. رحمان، برادر كشيش را تلفني نمي يابد و به اروميه مي رود تا او را پيدا كند و در اين مدت داوود دوست نابينايش را مأمور مراقبت از كشيش مي كند. رحمان و ژرژ به روستا مي آيند و ژرژ برادرش را به بيمارستان مي برد و در غياب كشيش، رحمان و داوود از كليسا مراقبت مي كنند. آن ها همه چيز را براي مراسم مذهبي كليسا آماده مي كنند، اما ژرژ خبر مرگ كشيش را مي آورد. او كارت پستالي از حضرت مريم براي رحمان مي آورد كه كشيش آنرا قبل از مرگ، براي رحمان تهيه كرده بود.
|