سربازان عراقي درصدد هستند تا مردان يك روستاي مرزي را به جبهه ببرند، اما آن ها ريشه خود را ايراني مي دانند. به همين دليل شبانه تصميم به فراري دادن جوان ها مي گيرند. قضيه لو مي رود و عراقي ها دستور دستگيري همه مردان جوان روستا را مي دهند. در اين بين مردم شورش مي كنند و سرهنگ و سربازان عراقي را در پاسگاه زنداني مي كنند و آماده كوچ به طرف ايران مي شوند، اما باز درگيري ميان سربازان عراقي و مردم صورت مي گيرد و سرهنگ عراقي اوياق خان، بزرگ روستا را مجبور مي كند كه يا تسليم شود و يا بپذيرد كه مردم روستايش مانند مردم حلبچه در يك بمباران شيميائي كشته شوند. اوياق خان بدون اينكه مردم روستا قبول كنند تسليم مي شود، اما مردم مي فهمند و با سربازان عراقي درگير مي شوند و در انتها پرچم خونين ايران را به احتزاز در مي آوردند.
|