محمد رمضاني فرزند نابيناي هاشم كه در مدرسه نابينايان تحصيل مي كند براي گذراندن تعطيلات به خانه بازمي گردد. هاشم كه پس از مرگ همسر خود با مادرش زندگي مي كند، تصميم به ازدواج مجدد مي گيرد. او به همين منظور محمد را به كارگاه نجاري مي فرستد. مادر هاشم كه به نشان اعتراض در مقابل اين اقدام خانه را ترك كرده بود بعلت بيماري مجبور به بازگشت مي شود و سرانجام در بستر بيماري از دنيا مي رود. هاشم كه با مرگ مادر خود و شنيدن جواب منفي از نامزدش بيش از هميشه احساس تنهايي مي كند به سراغ محمد رفته و او را به خانه بازمي گرداند ولي محمد در ميانه راه بر اثر شكسته شدن پل به داخل رودخانه افتاده و هاشم نيز براي نجات محمد خود را به داخل رودخانه مي اندازد. اما خود نيز گرفتار مي شود. پس از بهوش آمدن با پيكر بي جان فرزندش مواجه مي شود. هاشم كه پس از مرگ همسر و مادرش فرزند كوچك خود را نيز از دست رفته مي بيند او را در آغوش مي گيرد و محمد نيز در آغوش پدر جاني دوباره مي يابد.
|