در يكي از نواحي جنوب كشور فاروق صاحب يك گاراژ به سهراب اجازه نمي دهد كه براي خود مستقلاً كار كند و سهراب با فاروق درگير مي شود و در درگيري فاروق بر اثر سكته مي ميرد و برادرهاي فاروق براي انتقام گيري از سهراب به دنبال او مي گردند. سهراب با كاميونش به قهوه خانه اي مي رود كه آن جا ننه ماري صاحب قهوه خانه از او مي خواهد كه پسرش ر ا به عنوان شاگرد با خود ببرد و زني به نام فاطمه را نيز كه باردار است به بيمارستان برساند، اما سهراب پس از نيافتن درمانگاه فاطمه را با خود همراه مي كند تا به شهر ديگري برساند.
برادرهاي فاروق كه در پي سهراب در جاده ها هستند بوسيله ي عراقي ها دستگير مي شوند. اتفاقاً سهراب هم در همان مسير است و عراقي ها ماشين آن ها را هم متوقف مي كنند اما زماني كه يكي از آن ها قصد تعرض به فاطمه را دارد، فاطمه با يك حركت ناگهاني با اسلحه اي كه مخفي كرده بود آن ها را به گلوله مي بندد. و برادران فاروق هم كه جان خود را مديون فاطمه مي بينند از انتقام چشم مي پوشند. كاميون سهراب در نزديكي يك مسجد خراب مي شود و بچه ي فاطمه با كمك همسر متولي به دنيا مي آيد. سهراب با كاميون فاطمه و نوزاد را به منطقه ي امن مي برد. امير نيز به جبهه جنگ مي رود.
|