جواني به نام كاوه كه مقيم آمريكاست به ايران مي آيد و با يك كوله پشتي و يك كليد قديمي زنگ زده در دستش، جاده هاي جنوبي ايران را در پي يافتن خانه ي كودكي پدرش كه به تازگي درگذشته، طي مي كند.
او با عبدالرضا كه در كنار جاده مشغول تعمير كاميون خرابش است آشنا مي شود. كاوه كه با زبان فارسي دست و پا شكسته اي حرف مي زند، او را به عنوان راهنما انتخاب مي كند و اين دو غريبه سفر سه روزه اي را شروع مي كنند. كاوه در اين سفر با ريشه هاي سرزمين پدري اش آشنا مي شود.
|