طاهر كه برخلاف نظر خانواده اش با روجا ازدواج كرده، در شب تولد دختر خردسالش براي او هديه اي دريافت مي كند كه بعداً معلوم مي شود از طرف مردي ناشناس است. مرد ناشناس از آن پس مدام زنگ مي زند تا (به قول خودش) حقيقتي تلخ را به اطلاع او برساند. اين حقيقت درباره خيانت همسر اوست. طاهر كه لكنت زبان دارد و كودكي ناخوشايندي داشته به مرور به همسرش مشكوك مي شود و با او به كشمكش برمي خيزد. او همچنين نسبت به دوست روجا، زيبا كه با او مراوده زيادي دارد عكس العمل نشان مي دهد. تلفن ها ادامه پيدا مي كند و ناشناس به جزئياتي اشاره مي كند كه خون طاهر را به جوش مي آورد و او قصد جان همسرش را مي كند. بعدتر نواري به دست طاهر مي رسد كه شك او را به يقين بدل مي كند و او كارش به جنون مي كشد. او را در بيمارستان و سپس در بيمارستان رواني بستري مي كنند و روجا با درخواست طلاق همراه زيبا به سراغ مرد ناشناس مي رود كه معلوم مي شود برادر زيباست. كل ماجرا دسيسه اي بوده از سوي زيبا و برادرش براي به دست آوردن روجا. روجا وقتي از ماجرا باخبر مي شود، زيبا و برادرش را مي كشد و كارش به زندان مي كشد. دست آخر او و طاهر با هم ملاقات مي كنند.
|