دختري جوان به نام مهتاب در حال مسابقه با ماشين ها در خيابان با ماشين فرد مسافركشي به نام ارسطو در خيابان تصادف كرده و فرار مي كند. ارسطو با كمك دوست خود اتومبيل مهتاب را پيدا مي كند و بعد از قطعه قطعه كردن آن را به مهتاب تحويل مي دهد. مهتاب براي تلافي كار او به دروغ به پدر و مادر ارسطو مي گويد كه پسرشان او را اغفال كرده و والدين ارسطو بدون فوت وقت آن دو را به عقد هم درمي آورند. بعد از ازدواج، مهتاب مهريه و طلاق مي خواهد و از طرفي ديگر چون باخبر مي شود كه پدرش قصد ازدواج مجدد دارد درصدد آزار ارسطو بر مي آيد اما زمانيكه با پدرش صحبت مي كند پشيمان مي شود و مهتاب ضمن عذرخواهي از ارسطو، سند ازدواج خود را به ارسطو مي دهد تا مراسم طلاق انجام شود كه در اين موقع ارسطو از او تقاضاي ماندگاري مي كند.
|