مصطفي رياحي رزمنده سالهاي جنگ و روزنامه نگار به دور از مصلحت گرايي امروز، به خاطر توطئه اي مالي به زندان مي افتد و نشريه اش تعطيل مي شود اما با الطاف ظاهري شخصيتي متنفذ از زندان بيرون مي آيد و چون طرز فكر و مقالاتش مورد قبول هيچ يك از جناح هاي سياسي نيست. با دعوت همان شخصيت متنفذ سردبيري روزنامه تازه تأسيسي را به عهده مي گيرد كه مدير مسئول و صاحب امتيازش همان شخص متنفذ است. فعاليت در آن روزنامه مصطفي را گام به گام از ارزش هاي گذشته و اهداف انقلابي خود و نيز همسرش كه همچنان بر آن ارزشهاي انقلابي پا مي فشارد، دور مي كند، تا اينكه برخورد با دوستان جانبازش او را به خود مي آورد و هنگامي كه صاحب امتياز روزنامه خود را نامزد رياست جمهوري اعلام مي كند مصطفي در آخرين سرمقاله ماهيت ضد ارزشي او را برملا مي سازد. اين عمل انقلابي موجبات قتل او را فراهم مي آورد. اگرچه در آخرين لحظات دوستانش به ياري اش مي شتابند اما ابتدا همسرش در انفجار اتومبيل و سپس خودش توسط چند گلوله به قتل مي رسد. در پايان اين گونه وانمود مي شود كه مصطفي و همسرش توسط جناح هاي سياسي مخالف آن شخصيت متنفذ به قتل رسيده اند.
|