رضا و سياوش دو دوست قديمي پس از سه سال بطور اتفاقي همديگر را ملاقات كرده و به ويلاي سياوش واقع در شمال كشور مي روند. در ميانه راه با دختري بنام رويا آشنا شده و او را همراه خود به شمال
مي برند. رويا با بياد آوردن گذشته تلخ خود اقدام به خودكشي مي كند. رضا و سياوش به گمان مرگ رويا اقدام به دفن او مي كنند اما وقتي رويا را زنده مي يابند او را به بيمارستان منتقل مي كنند. رويا پس از به هوش آمدن از بيمارستان متواري شده اما مجدداً بطور اتفاقي با آن ها مواجه شده و به شمال مي رود. رويا در پي سؤالات مكرر رضا و سياوش اعتراف به قتل مي كند و سرانجام ناپديد مي شود.
|