خزر، به دنبال عشق گمشده اش، هورام، سفري غريب و پرنشانه را در ميان صخره هاي بلند و دست نيافتني كردستان آغاز مي كند. او در حالي كه ضبط صوت كوچكي در دست دارد به صداي هورام گوش مي دهد كه از سرزمين خود صحبت مي كند. خزر كه براي نخستين بار به كردستان آمده، در جستجو براي يافتن هورام، با مردم و سنت هاي اين سرزمين آشنا مي شود. او همچنين مردي با سازي در دست مي بيند كه خود را چريكه خوان مردم كُرد معرفي مي كند. او «چرگر» نام دارد و معتقد است كه در اين منطقه هيچ گمشده اي پيدا نمي شود. «روژان» پرستاري كه قرار است با محبوبش ازدواج كند كيف پزشكي اش را به خزر مي دهد. خزر كه همه جا را براي يافتن هورام زير پا گذاشته، هر از گاهي در مقابل خود هورام را مي بيند كه مي گويد او براي هميشه گم شده است. خزر به تدريج درمي يابد كه هورام در حين جنگ كشته شده و ديگر نزد او باز نخواهد گشت.
|