بيتا كه دختري اصفهاني و اهل خانواده اي سنتي است، براي تحصيل در دانشگاه بايد به تهران بيايد. خانواده كه با رفتن او به تهران مخالف هستند، بالاخره با اعتصاب غذاي دخترشان رضايت به رفتن او مي دهند. پدر با اجاره ي يك آپارتمان و هم خانه كردن سيما دختر بيوه ي كارگر خانه، بيتا را به او
مي سپارد. بيتا در دانشكده با فرهاد آشنا مي شود و با هم قرار ازدواج مي گذارند در حالي كه علي پسر عموي بيتا قرار است براي ازدواج با او از خارج از كشور به ايران بيايد. بيتا راضي به ازدواج با علي نيست و از طرفي فرهاد به علت نداشتن موقعيت مالي و كاري حاضر به خواستگاري كردن از بيتا نمي شود. بيتا از علي مي خواهد كه از او چشم پوشي كند تا فرهاد بتواند به خواستگاري او بيايد، ولي بعد بيتا با اطلاع پيدا كردن از ارتباط فرهاد با دختري ديگر به قصد خودكشي، خود را جلوي يك ماشين مي اندازد. پدر بيتا به سراغ فرهاد مي رود و او را مجبور به ازدواج با بيتا مي كند، ولي اين بار بيتا پشيمان مي شود و با فرهاد
خداحافظي مي كند.
|