رضا شاگرد مغازه ي فروش لوازم عقد و عروسي است. او مجرد است و با پدر پيرش زندگي مي كند. رضا مسئول بردن وسايل مورد نياز براي مزون هاي لباس عروس است. او هرچند وقت يكبار در خلال كارش به زيارت قبر مادرش مي رود، در كنار قبرستان دختري به نام معصومه زندگي مي كند كه به رضا علاقه مند است، اما رضا به مانكني كه در ويترين مغازه است علاقه دارد و وقتي مانكن را مي برند بسيار ناراحت مي شود، روزي رضا عاشق خانمي مي شود كه با شاگردش براي خريد به مغازه ي آن ها آمده اند. رضا منزل خانم را پيدا مي كند و به بهانه هاي مختلف به آن جا سرمي زند. خانم وقتي متوجه ي رفت و آمدهاي رضا مي شود تصور مي كند كه او عاشق مريم شاگردش شده و از او مي خواهد كه براي خواستگاري به خانه ي آن ها بيايد، اما در مراسم رضا مي فهمد كه خانم متأهل است و خانم فكر مي كرده كه او عاشق شاگردش شده است و وقتي رضا ناراحت بر سر قبر مادر مي رود، معصومه از او مي خواهد كه با هم فرار كنند چراكه صاحب كارش از او خواسته تا با فرد ديگري ازدواج كند. در آخر معصومه را مي بينيم كه ترك دوچرخه رضا در حال حركت هستند.
|