الهام كه دانشجوي رشته علوم اجتماعي است، در مورد معضلات اجتماعي تحقيق مي كند. او به طور اتفاقي با جمشيد آشنا مي شود و متوجه مي شود كه خود جمشيد موضوع خوبي براي تحقيق اوست. جمشيد كه پسر يك كارخانه دار معروف است، حاصل ازدواج موقت است. مادر جمشيد هنگام به دنيا آوردن او از بين رفته و خشايار لطفي، پدرش، او را از خود طرد كرده و با همسر و دختر و پسرش، آرمان زندگي مي كند. شبي عده اي ناشناس به آرمان (برادر خوانده جمشيد) حمله مي كنند و پدر از جمشيد مي خواهد كه آن ها را پيدا كند.
جمشيد در پي خواسته پدر بطور اتفاقي متوجه مي شود كه اسفنديار رقيب پدر مواد فاسد و نامرغوب را با مواد اوليه كارخانه مخلوط مي كند. اسفنديار براي آزار خشايار لطفي او را به كارخانه خود دعوت مي كند اما جمشيد و الهام با كمك دوستان خود به كمك پدر مي روند و پليس را نيز وارد ماجرا مي كنند و نهايتاً اسفنديار دستگير مي شود. در ضمن جمشيد و الهام به يكديگر علاقمند مي شوند.
|