مينا و سينا زوج مرفهي هستند كه اكنون تصميم به جدايي گرفته اند. مينا كه نويسنده است و اخيراً مقاله اي درباره حقوق زنان نوشته، به دوستانش مي گويد كه به زودي به آزادي دست پيدا خواهد كرد. مادر مينا و برخي از دوستانش با جدايي او از شوهرش مخالف هستند، اما به رغم همه پندها و اندرزها، او و شوهرش راهي محضر مي شوند. در محضر، مينا با دختر جواني كه هم نام اوست آشنا مي شود كه نمي خواهد با مرد جواني به نام ناصر كه پدرش براي او انتخاب كرده ازدواج كند. دختر جوان در دستشويي محضر تصميم مي گيرد با تيغ خود را بكشد اما مينا سرمي رسد و از پلكان اضطراري ساختمان او را فراري مي دهد. از طرفي، ناصر و پدر دختر در حالي كه سينا را گروگان گرفته اند با اتومبيل به تعقيب آنها مي پردازند. مينا، از طريق تلفن همراهش با دوستش ميترا مهدوي كه وكيل است تماس مي گيرد و از او كمك مي خواهد و زماني كه مي خواهد به دفتر وكالت ميترا برود درمي يابد كه شوهرش همراه با ناصر و پدر دختر در دفتر ميترا هستند. بنابراين همراه با دختر جوان بار ديگر از چنگ آنها مي گريزد. ميترا تلفني به مينا مي گويد كه به خانه خاله او بروند. پس از مدتي او و سه تن ديگر از دوستان مينا به جمع آنها مي پيوندند؛ ضمن آنكه دختر جوان را تشويق مي كنند تا با استفاده از وكالت ميترا، به ماجراي ازدواج اجباري اش پايان دهد. ناصر كه همچنان سينا را در گروي خود دارد، به جستجو براي بازگرداندن همسر آينده اش ادامه مي دهد. پس از تعقيب و گريزهاي مكرر، سرانجام ناصر و همسر آينده اش درمي يابند كه يكديگر را دوست دارند. مينا و سينا نيز در كنار هم بودن را به جدايي ترجيح مي دهند، هرچند جر و بحث هايشان تمامي ندارد.
|