سردار مرتضي راشد از فرماندهان نيروي دريايي كه در آستانه بازنشستگي قرار دارد، درصدد گرفتن انتقام از ناو آمريكايي وينسنس مي باشد. حبيب فرزند مرتضي كه بعلت دوري از پدر در دوران جنگ و كمبود محبت پدري روحيات و طرز تفكري متفاوت با پدرش را دارد در حين فرار از مرز آبي كشور به همراه دختري محلي به اسم سلما توسط گارد ساحلي دستگير مي شود و پدر سختگير و مقرراتي اش او را جهت تنبيه به كشتي سوخته ميان دريا منتقل مي سازد. فاطمه (همسر مرتضي) كه به همراه سلما براي يافتن حبيب راهي كشتي شده بودند گرفتار طوفان مي شوند كه البته با نجات آن ها توسط نيروهاي آمريكايي احتمال زنده بودن فاطمه و سلما قطعي مي شود. راشد و يگان عملياتي اش كه در شب آخر تصدي وي بطور پنهاني قصد حمله به ناو ونيسنس را داشتند توسط نيروهاي نفوذي از جمله عبدالله (برادر فاطمه) متوقف شده و عبدالله فرمانده پايگاه مي شود. راشد كه خود را در انجام عمليات تنها مي بيند براي گرفتن انتقام با قايق حمله ور مي شود.
|