فرامرز و ليلي پس از گذشت يازده سال زندگي مشترك تصميم به متاركه مي گيرند. فرامرز با مراجعه به دادگاه تقاضاي طلاق كرده و ليلي را از ديدن بچه ها محروم مي كند. ليلي كه از قصد فرامرز مبني بر خارج ساختن بچه ها از كشور مطلع مي شود؛ با كمك گرفتن از عاطفه (دوست مشترك خود و فرامرز) تغيير چهره داده و بعنوان پرستار بچه به منزل فرامرز مي رود. او كه خود را با نام گلي معرفي كرده است در جريان صحبت هاي مكرر با فرامرز در مورد همسر سابقش پي به نواقص و مشكلات زندگي خود مي برد. گلي با مشكوك شدن به فرامرز در مورد ازدواج مجدد وي تصميم به ترك منزل و بچه ها مي گيرد. اما فرامرز كه از ابتدا متوجه حضور ليلي در منزلش شده بود، مسئله ازدواج مجدد را منتفي دانسته و پيشنهاد زندگي دوباره را به ليلي مي دهد.
|