بهروز پسر بچه اي است كه به دليل زنداني بودن پدر، به همراه مادر، مادربزرگ و خواهرش زندگي
فقيرانه اي را مي گذراند. يكي از دوستان پدر، در مقابل پرداخت مقداري پول بهروز را به كار مي گيرد. كار بهروز اين است كه در زير چرخ دستي پرنده فروشي قادر پنهان شود و با تقليد صداي پرندگان مردم را فريب دهد. يك روز دختري هم سن و سال بهروز براي خريد مي آيد و متوجه بهروز مي شود. در رفت و آمدهاي ديگر دختر و بهروز به هم علاقمند مي شوند، اما مادر متوجه سختي كار قادر مي شود و ديگر اجازه كار به او نمي دهد. بهروز متوجه مي شود كه دختر از آذربايجان به ايران آمده بوده و حالا برگشته است.
بهروز با تلاش بسيار از مرز مي گذرد و دختر را در بستر بيماري مي يابد. دختر با شنيدن صداي پرنده كه توسط بهروز تقليد مي شود بهبود مي يابد.
|