رضي پس از ازدواج با گلي به منظور تهيه منزل مسكوني با ماشين كوچك خود اقدام به حمل مجسمه مي كند. در يكي از روزها رضي و گلي براي بردن مجسمه رودن (هنرمند بزرگ) به خانه اي اشرافي واقع در شمال شهر مي روند. رضي و گلي كه در دنياي خياليشان خود را سيندرلا و شاهزاده مي دانستند و براي رفتن به قصر خوشبختي تلاش مي كردند، پس از ملاقات با صاحبان خانه اشرافي از پيشنهاد آن ها در مورد كار در منزل ناراحت شده و خانه اشرافي را ترك مي كنند. آن ها از منزل خارج شده و باحالت ايستادن ماشين بروي دو چرخ خود مواجه مي شوند. آن ها پس از سوار شدن بر ماشين و حركت در سطح شهر با عكس العمل هاي متفاوت مردم روبرو شده و هدف قضاوت ها و اظهار نظرات مختلف قرار مي گيرند و سرانجام توسط گروهي از موتورسواران چاقو بدست مورد حمله قرار گرفته و با بدني خسته و روحي آزرده راهي خانه مي شوند. گلي كه ناتواني رضي را در خوشبخت كردن خود مي بيند با به رخ كشيدن كفش هاي اهدايي صاحب خانه اشرافي بروي رضي به خانه خود مي رود.
|