حميد افشاري منشي دادگستري كه به پسرش قول داده كامپيوتر مدل بالايي را براي او خريداري كند، براي بدست آوردن پول به كاري ماجراجويانه دست مي زند. يكي از افرادي كه هم اكنون پرونده اش در دادگاه او بررسي مي شود مرد ثروتمندي است به نام زارع كه با پسرش فرزان زندگي مي كند. حميد افشاري فكر گروگان گرفتن فرزان را با يكي از تبهكاران حرفه اي كه زماني در دادگاه او محكوم شده بوده در ميان
مي گذارد. آن ها طي نقشه اي فرزان را مي دزدند و او را به همراه مرد تبهكار به ويلايي خارج از شهر منتقل مي كنند. مرد ثروتمند براي اينكه سارق را به دام اندازد خود را به مريضي زده و در بيمارستان بستري مي شود. گروه جستجو در بيمارستان و اطراف ويلا مشغول فعاليت مي گردند. حميد افشاري براي اطلاع از احوال پدر فرزان با پرستار او آشنا مي شود و در كمال سادگي به او دل مي بندد و تا اينكه طي اتفاقي متوجه مي شود كه او هم يكي از اعضاي گروه جستجو است. گروه جستجو مسلحانه ويلا را محاصره كرده و خانم پرستار دو چمدان پول از طرف مرد ثروتمند به آقاي افشاري تحويل مي دهد، فرزان به همراه پرستار از ساختمان خارج مي شوند و بعد گروه جستجو مسلحانه وارد مي شوند اما آقاي افشاري را نمي يابند؟!
|