نيما دادگر و همسر جوانش غزل در حال بازي در يك فيلم هستند. تلفن هاي مشكوك زيادي باعث ناراحتي نيما و غزل مي شود. مزاحم به نيما مي گويد كه او قاتل همسر سابق نيما است و حالا قصد دارد غزل را بكشد. مزاحمت ها با صداي يك زن است و به همين خاطر شك و ظن غزل تحريك مي شود و نيما و غزل با هم درگير مي شوند. بالاخره نيما دختر مزاحم را پيدا مي كند و اتاق او را پر از عكس هاي خود مي بيند و در حضور غزل با مزاحم روبرو مي شود، ولي در آنجا مي فهمند كه او در واقع پسري است كه دوست سابق غزل بوده و حالا مي خواهد انتقام عشق از دست رفته اش را بگيرد. نيما اسلحه ي او را نابود مي كند و همه چيز به خوبي خاتمه مي يابد.
|