مهين مشرقي استاد دانشگاه، بعد از 26 سال زندگي مشترك از همسر خود جدا مي شود. ستاره دختر او كه با مادر زندگي مي كند و پدر را فردي متعصب مي داند، عاشق ماني همكلاس خود مي شود، اما ماني اظهار
مي كند كه استاد خود مهين مشرقي را دوست دارد. پدر مي فهمد و به حراست دانشگاه اطلاع مي دهد كه دختر و همسرش روابط غيراخلاقي با يك پسر دانشجو دارند. حراست دانشگاه مهين و ستاره را از دانشگاه اخراج مي كند، اما مهين به عشق ماني پاسخ مثبت مي دهد و قرار ازدواج مي گذارند. از طرفي ستاره كه عشق خود را از دست داده از مادر قهر مي كند و به پدر پناه مي برد، ولي شب عروسي با تفنگ شكاري پدر به خانه ي مادر مي رود و ماني و مادر را به قتل مي رساند.
|