خورشيد كه به تازگي با سمندر ازدواج كرده حوادث عجيبي را در خانه مي بيند درها مدام باز و بسته
مي شوند و وسايل خانه نابهنگام حركت مي كنند و خورشيد قيافه يك زن سفيد پوش را در دستشويي مي بيند و بيهوش مي شود، پزشك معالج خورشيد شبحي را كه او مي بيند، زائيده تصوراتش مي داند. اما وقتي خورشيد قيافه شبح را به تصوير مي كشد. معلوم مي شود كه شبح، معشوق سابق عموي سمندر است. پدر و مادر سمندر صحبت هاي خورشيد را قبول نمي كنند و او را متهم به بدنامي خانواده خود مي كنند اما عموي سمندر از خورشيد مي خواهد كه به او كمك كند تا عامل مرگ مليحه را پيدا كند و خورشيد در كابوسي ديگر، پدر
سمندر را قاتل معرفي مي كند و او هم با شنيدن اين حرف سكته مي كند كه منجر به مرگش مي شود. سمندر خورشيد را مسبب مرگ پدر مي داند و او را ترك مي كند. عموي سمندر خورشيد را به ويلاي خود مي برد و آنجاست كه خورشيد متوجه مي شود قاتل اصلي عمو است و اكنون هم قصد جان او را دارد، سمندر به خانه عموي خود مي رود، اما عمو توسط دوستان خلاف سمندر را مي كشد و خود را هم با گلوله اي خلاص مي كند.
|